تنهایی



















Blog | Profile | Archive | Email | Design by | Name Of Posts


*zendegi*

اگراززیستن آسوده بودیم هرگز به هنگام تولد نمیگریستیم

وقتی تواوج دوست داشتن باشی وباتمام وجودت کسی رودوست داشته
 
باشی ودرست  توهمون لحظه ببینی همه چیزخواب وخیال
 
بوده،تولحظه ای که همه ی آدماروتوشادی خودت سهیم می کنی
 
ببینی که خودت غمگین ترین آدم هستی ،وقتی که فکرمی کنی
 
پات رو،جای محکمی گذاشتی اماوقتی که خوب نگاه میکنی می
 
بینی که زیرپات خالی هست،وقتی که باورنکنی که همه چیزدروغ
 
بوده وتوی نهایت ناباوری به باورنابودی همه اون عشق وعلاقه
 
برسی جوری بی صدامی شکنی که هیچ کس حتی خودت هم صداش رو
نمی شنوی.



نظرات شما عزیزان:

امین
ساعت12:04---11 آبان 1391
فراموش کن



مسلسل را



مرگ را



و به ماجرای زنبوری بیاندیش



که در میانه ی میدان مین



به جستجوی شاخه گلی ست...


امین
ساعت1:27---11 آبان 1391

سهراب گفتی:چشمها را باید شست……شستم ولی !.

.گفتی: جور دیگر باید دید…….دیدم ولی !..

.گفتی زیر باران باید رفت……..رفتم ولی !..

.او نه چشمهای خیس و شسته ام را.

.نه نگاه دیگرم را…هیچ کدام را ندید !!!

!فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت:

دیوانه باران ندیده !! “


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:,ساعتتوسط مهرسان | |